روزی که پرندگان آفریده شدند هنوز قفس ساخته نشده بود
روزی
بود ، عصری سرد با سوز و سرمای زمستانی در یکی از خیابانهای مرکزی پر رفت و
آمد شهر با شتاب گذر میکردم . از کنار نمایشگاهی با غرفه های جوروا جور
مواد غذایی و خوراکی در انواع شیشه ها با برچسب های گوناگون سفید و مات و
رنگی حاوی سس ها، خیار شور ، عسل ، فراورده های لبنی و دامی گوشتی و تنقلات
در بسته بندی های مختلف با ابعاد گوناگون ، عرقیات معطر و گونه های مختلف
سبزی های خشک چهار فصل و گونه های متفاوت گل های تزیینی از کاکتوس چند
سانتی تا گیاهان و گلهای چند متری در گلدانهای سفالی و پلاستیکی و خلاصه
هر چه فکرش را میکردی موجود بود و توجه همگان را جلب میکرد . در ضمن همه
سعی داشتند با مهارت خاصی اجناس خویش را تبلیغ و در معرض فروش بگذارند . .
جمععیت افزون تر از فضای غرفه ها ، بازدید و خرید خود را با شوق فراوان
انجام میدادند . در میان تمام غرفه ها تنها غرفه ی در ردیف میانی با قفس
فلزی کوچک زیبا که دو پرنده زیبا تر از آن در میان قفس کوچک اسیر بودند .
تنها توجه شمار اندکی از بازدید کنندگان را به خود جلب میکرد . خانه آنها
آنقدر کوچک بود که دو قرقاول زیبا به راحتی قادر به چرخش و گردش نبودند و
آرام و قرار نداشتند . و پیوسته دیوانه وار در میان آن به دور خود می
چرخیدند . آنها با با پر های چند رنگی نزدیک به قهوه ای و دارای طوق رنگین
کمانی به دور گردن و خال دار مشکی ملوس و دم دراز تر از قفس که به سبب
کوچکی فضای اسارت مجبور بودند دم خود را را قوسی شکل بطرف بالا نگه دارند .
با چشمهای قهوه ای و دور مشکی ظریف و شاید اشک آلود با منقار نازک و دوست
داشتنی در کل جثه ای نازنین داشتند . منقار آنها هنگام چرخش با زحمت فراوان
در بر برخورد با میله های توری مانند ، صدای موسیقی نا موزون کوتاهی را
پدید می آورد . و مرتب قطع و وصل میشد . نمی دانم هدف آنها چه بود ، ممکن
است بفکر باز کردن راهی و گشودن نا ممکن فضایی برای رهایی از قفس می
چرخیدند .همچنان با برخورد بسته های آویزان در دست مردم در حال گذر به میله
های قفس اندکی خیره و دوباره به چرخش خود نا منظم خود ادامه می دادند .
این غرفه مشتری چندانی نداشت و تنها افرادی از روی کنجکاوی نیم نگاهی به آن
داشتند . حتی حاضر به قیمت گرفتن آنها هم نبودند . شاید عده ای بفکر گوشت
لذیذ شان بودند و شاید هم به خاطر زیبایی در فکر نگهداری آنها در فضای کوچک
و و لذت دیدار از زیبایی مجبور بودند آنها را در اسارت نگه دارند . مگر
قرار است که این موجودات زیبا و بی آزار در تمام عمر خود با میله های فلزی و
یا چوبی حصار خود دایما در ستیز باشند . و تنها برای بقای خود آب و دانه
بخورند . تا لذت تماشا را به ما آدم ها هدیه ببخشند . تنها کافیست اندکی
مهربانی خود را نسبت به انها بیشتر نماییم ، غافل از اینکه آنها پیوسته در
رنج و عذاب هستند . در مقایسه همانگونه که ما آدم ها مایل نیستیم در فضایی
بسیار راحت تر از قفس آنها ، چند ساعت از عمرمان را سپری کنیم . آنها هم
همینگونه هستند . بقول شاعر که میفرماید : میازار موری که دانه کش است
....که جان دارد و جان شیرین خوش است . قبلا این مقاله در روزنامه خبر
جنوب چاپ و منتشر شده است . یوسفی
دوشنبه 1 دی 1399 ساعت 08:27